جمعه , فروردین ۳۱ ۱۴۰۳

نام های ایرانی با حرف ص

حوله شایسته

نام های ایرانی با حرف (ص).

صابحهSabhe :صبح، بامداد.

صابرSaber :بردبار، صبر کننده، شکیبا. {من که در آتش سودای تو آهی نزنم/کی توان گفت که بر داغم دلم صابر صابر نیست}(حافظ).

صابره [Sabre] :شکیبا، پر طاقت.

صاحب[Saheb] :یار. {صف نشینان نیکخوان و پیشکاران با ادب /دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام} (حافظ).

صادقSadeq : راستگو، راست کردار، آشکار. {صفت عاشق صادق به درستی آن است /که اگر سر برود از سر پیمان نرود} (سعدی).

صارمSarem :مرد شجاع، بیباک، کسی که عزمی راسخ و دلی پر توان دارد، شمشیر بران.

صاعد[Saed] :صعودکننده، بالا رونده.

صالحSaleh :نیکوکار، شایسته، پایدار، نام پیامبری از قوم ثمود. {سوای لب شکردهنان/بس توبه ی صالحان که بشکست} (سعدی).

صالحه [Salehe] :زن خردمند، زن نیک پندار.

صایاراSayara :صورتگر ، نقاش.

صائب[Saeb] :درست، درستکار، صائب تبریزی شاعر ایرانی.

صبا ‌[Saba])(عربی) :نسیمی که از شرق می‌وزد، باد بهاری. {صبا همچو دم عیسی نماید مرده را احیا /اگر زان زلف مشک آسا کند همراه خود بویی} (انوری).

صباحتSabahat : نیکو رخ، خوش سیما.

صبیحه[Sabihe] :سفید چهره.

صباحSabah :بامداد، صبح، شاه یمن در عهد کی خسرو.

صبرناز [Sabrnaz] :دلبر، شکیبا.

صبریه [Sabriye] :زن بردبار.

صبور Sabur :بردبار.

صبیحSabih :خوبروی، سفید چهره.

صحرا[Sahra] :بیابان، دشت. {ابنای روزگار به صحرا روند و باغ /صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است} (سعدی).

صحو[Sahu] :هشیاری، بیداری.

صداقت[Sadaqat] :راستی، مهر ، وفا، راستگویی.

صدر [Sadr] :بالا، اوج.

صدرا[Sadra] :بزرگوار، کسیکه باطناً بزرگ است، صدر نشین.

صدرالدین[Sadroddin] :در اوج دین، مشرف بر دین، پیشوای دین.

صدف [Sadaf] :نوعی جانور نرم تن، و آبزی که هر گاه ذره ای جسم خارجی درون آن جا بگیرد با ترشح ماده ای آهکی آن را به مروارید تبدیل می کند. {صدف وار باید زبان در کشید /که وقتی که حاجت بود دُر چکانی} (سعدی).

صدیق Sadiq :راستگو.

صدیقه [Sadiqe] :زن راستگو، راست کردار.

صغری[Soqra] :کوچکتر.

صفاSafa :صمیکیت، یکرنگی، طراوت. {عتاب و ناز ز ابروی گلرخان پیداست /صفای هز چمن از روی باغبان پیداست‌} (صائب تبریزی).

صفار[Safar] :رویگر، مسگر.

صفدر[Safdar] :شجاع، دلاور، نترس.

صفور[Safur] :نام دختر کاهن مدیانی.

صفورا[ Safura] :گنجشک ماده، نام دختر شعیب پیامبر.

صفوره [Safure] :صفورا، گنجشک ماده.

صفی[Safi] ‌:دوست خالص، دوست برگزیده.

صفیه [Safiye] :درخت خرمای پر بار.

صلاحSalah :نیکی.

صمدSamad :پاینده، بی نیاز، رفیع، مهتر، پناه نیازمندان.

صمیمSamim :خالص، برگزیده.

صنمSanam :بن، دلبر. {بازکن در بازکن سوی تو روی آوردم اکشب/رو به سویت ای صنم از چارسو آوردم امشب} (انوری).

صنم گل[Sanamgol] ‌:زنی که چون گل بسیار دوستداشتنی است.

صنوبر[Senobar] :کاج، درختی معروف از تیره ی ناژویان دارای برگ های ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز و همیشه سبز. {باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است /شمشاد خانه پرور من از که کمتر است} (حافظ)..

صوفی[Sufi] :خرقه پوش، اهل تصوف و عرفان، اهل طریقت باطنی.

صوفیا[Sufiya] :نوایی در موسیقی.

صولت[Solat] :هیبت.

صهبا[Sahba] :سرخ و سفید، باده. {یاد باد آنکه در آن بزمگه خلق و ادب/آنکه او خنده ی مستانه زدی صهبا بود} (حافظ).

صیام[Siyam] :روزه داری. {ساقی بیار باده که ماه صیام رفت /در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت} (حافظ).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *