جمعه , فروردین ۳۱ ۱۴۰۳

نام های ایرانی با حرف ز

حوله شایسته

نام های ایرانی با حرف (ز)

زائر[‌Zaer]:زیارت کننده.

زادان‌[Zadsn] ‌:پدر شهریار از زرتشتیان کازرون، نام نیای سلسله ی زادانیان از قبیل نامدار قزوین.

زادان فرخ[Zadanfarrox] :از بزگان ایران هنگام انقراض دولت ساسانیان که یا دستیاری پور فرخ و دوبرادرش قیام مردم علیه شهر و سردار معروف ایرانی را رهبری کرد.

زادبه[Zadbeh] :به دنیا آمده ی نیک، از شاهان اسطوره ای.

زادفرخ [Zadfarrix] :میر آخور هرمزکه نشان از بهرام چوبینه داد، از سران دستگاه خسرو پرویز که در آغاز با او بود و سر انجام به سود قباد شیرویه دست به کار شد. {چنین گفت با زادفرخ که شاه/همی از تو بیند گناه سپاه} (شاهنامه فردوسی).

زادمرد[Zadmard] :آزاد مرد.

زاره Zare :نام دیگر ارژنگ برگرفته از ادب پارسی.

زافرZafer :از یاران امام جعفر صادق(ع).

زاگرسZagros :رشته کوهی در غرب و مرکز ایران.

زال[Zal] : پسر سام و پدر رستم که سیمرغ او را پرورش داد. {همی پور را زال زر خواند سام/چو دستان ورا کرد سیمرغ نام}(شاهنامه فردوسی).

زامیاد[Zamyad] :ایزد نگهبان زمین، روز بیست وهشتم هر ماه خورشیدی.

زاناZana :دانا، آگاه.

زانیارZanyar :دانا، عالِم، دانشمند.

زاونZaven :یاری دهنده، کمک کننده.

زاووشZavash :نام ستاره ی مشتری.{به بام شاخ برآید گل از سراچه ی باغ/چنان که بر افق چرخ زهره و زاووش}(واحدی).

زاهدZahed: پارسا، پرهیزگار، کسی که لذت های دنیوی را ترک گفته است.{زاهد که درم گرفت و دینار/زاهدتر از او یکی به دست آر} (سعدی).

زایر[Zayer] :زائر، زیارت کننده

زبیدهZobeyde :همیشه بهار.

زرآسا[Zarasa] :درخشان همچون زر.

زر افشان[Zarafshan] ‌: افشاننده ی زر و سیم.

زربانو[Zarbanu] :بانوی زیبا چهر، دختر رستم و خواهر بانو گستاسپ.

زرتشت [Zartosht] :پیامبر ایرانی.

زردخت[Zardoxt] :دختر زر، دختر زیبا.

زرستون[Zarestun] : دختر ارجاسب که زیبا ترین دختر خیونی بود.

زرشام[Zarsham] ‌: نام دختری از خاندان جمشید شاهنشاه کیهانی.

زرگل[Zargol] :زرین گل.

زرمان[Zarman] ‌:از نان های ابراهیم خلیل، زیبا، درخشنده، چون زر.

زرمهر [Zarmehr] ‌:خورشید زرین، از رجال معروف خاندان قارن در دوره ی ساسانی.

زرنگار[Zarnegar] ‌:بارشته های زر نگاشته شده.

زرّین گل [Zarringol] :کسی که چون گل درخشنده است.

زرند[Zarand] :طبیبی در داستان سمک عیار.

زروانZarvan :ایزد بیکران و جاودان، مانی زروان را خدای خواند و آیین مانوی را آیین زروانی نامید. {چنان بُد که روز مرد جهود/ز زروان درم خواست از بهر سود}{چنین داد پاسخ به زروان جهود/کزین داوری غم نباید فزود} (شاهنامه فردوسی).

زری[Zari] :طلایی، زردار.

زریر[Zarir] :طلایی، پسر لهراسب گشتاسپ و برادر و سپهبد سپاه گشتاسپ.

زری گون[Zarigun] :همچون طلا.

زری ناز[Zarinaz] :زنی که چون زر دلفریب است.

زرنوش[Zarnush] :شهری که دارا آن را بنیاد نهاد. {یکی شارسان کرد زرنوش نام/به اهواز گشتند ازو شادکام} (شاهنامه فردوسی).

زرّین [ Zarrin] :زر مانند ، طلایی.

زرّین تاج[Zarrintaj]:تاج طلایی.

زرّینه[Zarrine] :طلایی، نام رودی که از برفابهای کوههای کردستان نشأت می‌گیرد.

زعیمZaim :پیشوا، رهبر.

زکریّاZakariyya :پدر حضرت یحیی تعمیددهنده و شوهر خاله ی حضرت مریم که اورا بزرگ کرد، محمد زکریای رازی طبیب و دانشمند ایرانی که الکل را کشف کرد.

زکیّهZakiyye :پاک، پارسا.

زلیخا[Zoleixa] :نام زنی زیبا و همسر عزیز مصز که شیفته ی یوسف پیامبر شد.

زمان[Zaman] :وقت، روزگار، دهر، هنگام.{نه این زمان دل حافظ در هوس است /که داغدار ازل همچو لاله ی خودروست} (حافظ).

زمانه[Zamane] :دهر، هنگامه، روزگار.

زمرّد[Zomorrod] :از سنگهای قیمتی و به رنگ سبز. {هوا بر سبزه گوهر ها گسسته /زمرد را به مروارید بسته} (نظامی گنجوی).

زنبق[Zanbaq] :گیاه و گلی پایا که در رنگهای مختلف می روید، دختر قباد پدر انوشیروان دادگر شاهنشاه ساسانی.

زورانZoran :تلاش، کوشش، کشتی.

زویاس[Zoyas] :خواستار نیایش، دوستدار یاری کردن.

زویشا[Zevisha] :دوست داشتن، مهربانی کردن.

زهّاد[Zohhad] :پارسایان.

زهراZahra :سپیدرو، درخشنده، تابان، لقب حضرت فاطمه (س) دختر پیامبر.

زهرادخت[Zahradoxt] : دختر سپیدروی، دختر زیبا.

زهره [Zohre] :دومین سیاره در منظومه شمسی. {که یارست گفتن خود اندر جهان/که دارد چنین زهره اندر نهان}(شاهنامه فردوسی).

زهره رخ[Zohrerox] :کسی که سیمایی درخشان و زیبا دارد.

زهره سادات[Zohresadat] :ستاره ی بزرگان.

زهره لقا[Zohrelaqa] :صورت درخشان.

زهیر[Zahir] :درخت پر از شکوفه و میوه، از پهلوانان ایرانی. {سرمایا و پیشروشان زهیر/که آهو ربودی ز چنگال شیر}(شاهنامه فردوسی).

زُهیر[Zoheyr] :نام یکی از شعرای عرب در دوران جاهلیت و از یاران امام حسین که به شهادت رسید.

زهیراZahira :آگاه، مطلع، دانا.

زیارZiyar :نام بنیانگذار سلسله ی زیاریان که تبارشان ایرانی بود.

زیبا[Ziba] :زیبنده، مناسب، قشنگ، خوشگل، شاهدخت سراندیب و دلداده ی خرم در منظومه ی خرم و زیبا. {زیبا به علم شو که نه زیباست/آن کس که او به دیبا زیبا شد}(ناصر خسرو).

زیبارZibar :ناحیه ای در کردستان.

زیبنده[Zibande] :سزاوار، آراسته.

زیتون[Zeytun] :گیاهی از جنس زیتونیان که دارای برگ کامل و خوشه ای و مرکب و منظم است.

زیتون خاتون[Zeytunxatun] :همسر ارسلان اول از شاهان سلاجقه ی کرمان.

زینب[Zeynab] : درختی خوش منظره و خوش رایحه، دختر حضرت علی(ع).

زینت[Zinat] :آنچه بدان آرایش کنند، پیرایه، زیور.

زینت سادات[Zinatsadat] یا زینت السادات[Zinatossadat] :بزرگ آراسته، کسی که در عظمد و آراستگی یگانه ی دهر است.

زیوارZivar :زندگی.

زیور[Zivar] :آرایش، یپرایه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *